باران عشقمباران عشقم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

باران عشق

توی چشمات من هستم ؟

من دارم کار میکنم ، بعد هزار بار بلند شدن و نشستن گفتم این بار رو دیگه یه کار رو تموم میکنم باز اومدی نگاهم کردی و فکر کردی چجوری من رو بلند کنی؟ و یادم نیست چه طوری من رو کشوندی بردی روی تخت   داریم توی تخت بازی میکنیم و یادم نیست چی شد که شروع کردم به آغوش کشیدنت به بوسیدن و بوئیدنت فقط یادمه مستقیم به چشمهام خیره شدی بعد گفتی مامان من توی چشمای تو هستم ! چه جوری رفتم توی چشم تو ؟ من توی چشمهای تو هستم ؟     بله دخترکم تصویر تو با ظرافت ابریشمی پوست لطیفت توی مردمک چشمهای قهوه ای مادرت نقش بسته  
30 دی 1394

مامان بدم رو دوست دارم

  مامان بدم رو دوست دارم من همین مامان بدم رو دوست دارم یه روز دخترکم عصبانی بود و پشت هم با ابروهایی گره خورده و مشت های کوچک به زنی که میپرستیدش در سه سالگی مشت میزنه و میگه مامان بد ! مامان بد ! دوست ندارم و این ها فقط برای اینه که اون زن تمام سعیش بر این بود که مراقب دخترک باشه و مثلا شکلات محبوبش رو اجازه نداده یا بیش از یه تایمی درخواست تماشای تلویزیون رو نداده و وقتی لحظات گرم التهاب بود برای دختری که فکر میکرد چقدر مورد ظلم واقع شده مادر گفت اوه مامان بدی هستم ، خدا یه مامان بد رو دوست نداره، حتی شاید خدا مامان های بد رو ببره به یه صحرای دور تا تنبیه بشن و چقدرررررررر جذاب واقع شد این واژه ها و دنبال ...
10 دی 1394

نفس عمیق بکش و خودت رو جمع و جور کن

باران جونم، دختر عزیزم سلام خیلی لحظه های قشنگی داریم ولی متاسفانه فرصت و همت من درست جمع نمیشه که ثبت کنم این لحظه های زیبا رو و میدونم که خییییییلی حیفه این پست یه خورده درهم از شیرینی ها و دلبرانه هات مینوسم بازم انشاءالله میام و ثبت میکنم بالاخره باید از یه جا شروع کرد دیگه       یه شب داشتی میخوابیدی برای لحظاتی خواستم گوشی رو چک کنم* روت رو برگردوندی و حس کردم ناراحتی گفتم بارانی میخوای بیای بغلم ؟ در حالی که صورت برگردوندی گفتی میدونی چیه دوست دارم ولی بغلم کنی بیشتر دوست دارم   مامان دندون درد داره شب شده و ساعت یک شب  هنوز قصد خواب نداری و با جمله من خوابم نمیاد ...
6 دی 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران عشق می باشد